طبیعتِ پاییز آذرین روستای دارابکلا به دیدۀ لنز و جهان بینی سید علی اصغر شفیعی دارابی. 13 آذر 1396. آذر یعنی اَخگر. یعنی آتش. یعنی مظهر نور و گرما. یعنی نُماد شُعله و سوز سرما. و به تسامح و تشبیه دامنه یعنی روزهای دریافت رنگ ها و رنگینه ها و راز و رمزینه های حضرت باری تعالی بر روی زمین زیبای خدا
تماشاگه راز با زیرنویسهای ویژه دامنه
پاییز روستای «darab kola» دارابکلا
شالیزار و کار مهمترین جِلوهگاه آوازهای مازندران بوده است
و جنگل به نظرم مهمترین گرانیگاه زمزمهها و نغمهها و نداها
عکاس: سید علی اصغر. 13 آذر 1396.
روستای «darab kola» دارابکلا > میاندورود > ساری > مازندران > ایران
در افسانههای لُری، کوهها مأمنِ پَریان است
و در واقعیتِ روستای دارابکلا، جنگل مأمنِ پریوَشان
دامنۀ زیبای جنگل دارابکلا: «damaneye darabkola»
عشق و آفرینش و زایش، ظُلمتِ نابودی و فنا را میتارانَد
جنگلپیمایی در جنگل دارابکلا و اوسا و مُرسم
رفیق من آقسید علیاصغر؛. از کمی پس از کودکی تا اکنون و از اکنون تا قیامت و پَساقیامت
کمی عمیق تر از این، به کُنه قصّه ها نظر کُن
دو گام پیش گذار و
ز سطحِ لحظه گذر کُن
چشم بر هم مینهم، هستی دو سو دارد:
نیمی از آن در من و نیم از آن بر من
نیمهی در من، بهارانی پُر از باغ است و
نیمهی بر من، زبانِ چاک، چاکِ خاک و
آفاقی پُر از باران و
چشمانِ کویر کورِ تبداران
(محمدرضا شفیعی کدکنی. در جستجوی نیشابور)
اگر ساحل خَموش و صخره آرام
و گر کارِ صدف چشم انتظاریست
من و دریا نیاساییم هرگز
قرارِ کارِ ما بر بیقراری ست
(همان ص 532)
نخست عشق ست سبز
و عشق، در قلبِ سرخ
و قلب، در سینۀ پرندهای م تپد
که با دل و عشق خویش
همیشه خرّم است
پرنده بر ساقهایست
و ساقه بر شاخهای
درخت در بیشهای
و بیشه در ابر و مِه
و ابر و مِه گوشهای ز عالَمِ اَعظم اوست
کنون به دست آورید
مساحتِ عشق را
که چندها برابرِ عالَم است
آگاهی محصول گفت و گوهاست
پس؛
دامنۀ مفاهمه باید توسعه یاید
بسان سازشِ
این کوهیایه و رودخانهی
تیرنگگردی و اَنجیلیچوی دارابکلا
تنها در شعر است که
زبان تمامیِ توانایی خود را آشکار می کند
پس، برای این صحنۀ مینویی جنگل دارابکلا شعری می آورم:
تا اُفق به پرواز درآیم
و بعد...
قطره قطره چون
باران
بر دهانِ خاک ببارم
تا بر شاخه ها،
زیتون روید و بر
دهان ها، گندم
شیفتۀ متونِ چندلایه و چندمعنا و پویا هستم
و جنگل یکی از این «متون» هاست
دامنه: مثنویِ معنویِ مولوی «زمان» ندارد
و جنگل دیبای دارابکلا
هم مکان ندارد، هم زمان نمی خواهد
چون مالِ خدای لا زمان و لا مکان می باشد
گُل آفتابگردان و نمازِ آفتابش به شب و
به ابر و ظلمت نشود دَمی بر او گُم
دلِ اوست قبله یابش
(محمدرضا شفیعی کدکنی. در جستجوی نیشابور. ص 502)
از سحر، خیز برداشته ام
تا ذهنِ من به عینِ تو رسد
ای نِگار نَگار جنگل مینوی دارابکلا
هیچ پرنده ای زیرِ طاق سقف کوتاه،
دلش به پرواز خوش نیست،
جز آسمان چه جایی بهتر برای پرواز می توان یافت؟
پیوستن به اُفق
جنگل، نقاشی این آفاق است
چه فامیلی داشت مادرم مُلا زهرا
که آفاقی بود و سیرِ اَنفُسی داشت
فروغ فرخزاد: ما دیمی بزرگ شدهایم. (ص 18 مردم شناسی ایرانی)
سکر یعنی نگاه درونی
صحو یعنی نگاه برونی
مَحو یعنی ذوب در لایَتناهی
گرهخوردگی عاطفه و تخیُّل
این فقط به اشتراکگذاشتنِ عکس «Ax» نبود، دمیدن حسّ نِعَمات خدا هم بود
با تشکر وافر